سوال: دوازده شاگرد مسیح یا حواریون چه کسانی بودند؟
جواب: کلمة "شاگرد" به کسی گفته می شود که پیرو و در حال یادگیریست. کلمة "حواری" یعنی کسی که فرستاده شده است. وقتی عیسی بر روی زمین بود، دوازده پیرو او حواریون خوانده می شدند. دوازده شاگرد عیسی مسیح، او را دنبال می کردند، از او یاد می گرفتند، و بوسیلة او تعلیم و تربیت می شدند. بعد از قیام و صعود او، عیسی شاگردان را بعنوان شاهدان بین مردم فرستاد (متی 28: 18-20، اعمال رسولان 1: 8). آنها بعدا دوازده حواریون خوانده شدند. بهر حال، حتی وقتی عیسی هنوز بر روی زمین بود، لغت "شاگردان" و "حواریون" بعنوان مترادف بکار می رفت.
اولین شاگردان/حواریون در انجیل متی 10: 2-4 نوشته شده است "و نامهای دوازده رسول این است اول شمعون معروف به پطرس و برادرش اندریاس، یعقوب بن زَبَدی و برادرش یوحنا، فیلیپُس و برتولما، توما و متی باجگیر، یعقوب بن حلفی و لبی معروف به تدی، شمعون قانوی و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم کرد". کتاب مقدس همچنین دوازده شاگرد/حواریون را در انجیل مرقس 3: 16-19 و انجیل لوقا 6: 13-16 نام برده است. مقایسة این قسمتها از کتاب مقدس فرقهای کوچکی را در اسامی نشان می دهد. بنظر می آید تدیوس به اسم "یهودا پسر یعقوب" (لوقا 6: 16) و لبی (متی 10: 3) هم خوانده می شد. شمعون غیور به شمعون کنعانی هم خوانده می شد (مرقس 3: 18). جای یهودای اسخریوطی، که عیسی را تسلیم کرد، در بین دوازده حواری به متیاس داده شد (اعمال رسولان 1: 20-26). بعضی از معلمان کتاب مقدس متیاس را حواری معتبری نمی دانند و پولس رسول را منتخب خدا برای جایگزینی یهودای اسخریوطی بعنوان دوازدهمین حواری می دانند.
دوازده شاگرد/حواریون مردان معمولی بودند که خدا از آنها بطور مافوق طبیعی استفاده کرد. در بین این دوازده نفر ماهیگیر، باجگیر، و شخص انقلابی دیده می شدند. در اناجیل ثبت شده است که این دوازده پیرو عیسی مسیح دائما می افتادند، با سختی پیش می رفتند، و شک بسراغشان می آمد، اما بعد از اینکه شاهد قیام مسیح و صعود او به ملکوت شدند، روح القدس آنها را به مردانی پر قدرت برای خداوند تبدیل کرد تا اینکه توانستند دنیا را دگرگون کنند (اعمال رسولان 17: 6). این تبدیل برای چه بود؟ برای اینکه دوازده حواری با عیسی بودند (اعمال رسولان 4: 13). ایکاش این دربارة ما هم گفته شود.
دوازده شاگرد مسیح یا حواریون چه کسانی بودند؟
سوال: آیا چنین چیزی بعنوان حقیقت مطلق / حقیقت جهانی وجود دارد؟
جواب: برای درک حقیقت مطلق و یا حقیقت جهانی ما باید اول حقیقت را تعریف کنیم. بر طبق لغت نامه، حقیقت یعنی "مطابق با حقیقت و واقعیت" "چیزی که بعنوان حقیقت ثابت و قبول شده است". بعضی از مردم می گویند که حقیقت واقعی وجود ندارد، بلکه فقط تصورات و عقاید موجودند. بعضی دیگر عقیده دارند که نوعی از حقیقت یا واقعیت مطلق برقرار است.
یک دید می گوید مطلقی که حقیقت را تعریف کند وجود ندارد. کسانیکه این دید را دارند معتقدند که همه چیز در رابطه با چیز دیگر نسبیست، پس واقعیت مطلق نمی تواند وجود داشته باشد. به این دلیل، در نهایت اصول اخلاقی مطلقی وجود ندارد و نه قدرتی که بگوید عملی مثبت و یا منفی، درست و یا اشتباه است. این دید منجر به "اخلاق موقعیتی" می شود، عقیده ای که می گوید آنچه درست یا غلط است بستگی به موقعیت دارد. درست و غلطی وجود ندارد، بنابراین هر چه در هر موقعیتی بنظر درست بیاید و یا احساس خوبی بدهد درست است. اخلاق موقعیتی به ذهنیت و روشی از زندگی می انجامد که هر چه احساس خوب بدهد درست است. این ذهنیت اثر بسیار بدی بر شخص و بر جامعه دارد. در واقع این پُست مدرنیسِم است، که جامعه ای را ایجاد می کند با باور اینکه همه نوع عقیده و روش زندگیی بطور برابر صحیح هستند.
دید دیگر این است که در واقع حقیقت مطلق و معیاری برای تعیین درست و غلط وجود دارد. بنابراین، اعمال را با مقایسه کردن با ارزشهای مطلق می توان بعنوان درست یا غلط ارزیابی کرد. اگر حقیقت و اصول اخلاقی مطلقی وجود نداشته باشند، هرج و مرج ایجاد می شود. قانون جاذبة زمین را درنظر بگیرید. اگر آن یک حقیقت محض نبود، ما نمی توانستیم مطمئن باشیم که بایستیم و یا بنشینیم. و یا اگر دو بعلاوة دو همیشه چهار نمی شد، اثر آن بر روی جامعه فاجعه آمیز بود. قوانین علم و فیزیک بی ربط می شد و تجارت غیر ممکن می گردید. تصور کنید چه اغتشاشی میشد! خدا را شکر که نتیجة دو بعلاوة دو همیشه چهار می شود. حقیقت مطلق وجود دارد و می توان آنرا پیدا و درک کرد.
این جمله که حقیقت مطلق وجود ندارد، منطقی نیست. با اینحال، امروزه، خیلی از مردم نسبیت فرهنگی را که حقیقت مطلق را رد می کند قبول دارند. سوال خوبی است که از این مردمی که می گویند "حقیقت مطلق وجود ندارد" بپرسیم "آیا شما بطور مطلق به این اعتقاد مطمئن هستید؟ اگر بگویند "بله" آنوقت خودشان معترف به یک حقیقت مطلق هستند – که خود دلیلی است برای وجود حقیقت مطلق. یعنی آنها در واقع می گویند که فقط یک حقیقت مطلق وجود دارد و آنهم این است که حقیقت مطلق وجود ندارد.
در کنار این تناقضی که در اعتقاد آنهاست، مشکلات منطقی دیگری هم در این باور که حقیقت مطلق وجود ندارد، موجود می باشد. یکی اینکه علم و فکر انسان محدود است و در نتیجه نمی تواند وجود چیزی را بطور مطلق رد نماید. یک انسان منطقا نمی تواند بگوید "خدایی وجود ندارد" (با اینک خیلی ها می گویند)، چون برای اینکه کسی این اعتراف را بکند، باید در مورد کل جهان علم مطلقی از ابتدا تا به انتها داشته باشد. از آنجاییکه این غیر ممکن است، منطقی ترین حرف در اینباره این است که گفته شود "با علم محدودی که من دارم، اعتقاد دارم که خدایی نیست."
مشکل دیگری که رد حقیقت مطلق با خود دارد این است که این ایده با آنچه ما می دانیم که بر طبق وجدانمان درست است، با تجربیاتمان، و با آنچه در دنیا دیده ایم مطابقت ندارد. اگر چیزی بعنوان حقیقت مطلق وجود ندارد، پس در نهایت هیچ چیز درست یا غلط نیست. چیزی که برای تو درست است ممکن است برای من درست نباشد. در حالیکه بطور سطحی این نوع نسبیت بنظر جالب می آید، اما معنی آن این است که هر کسی برای خودش اصول اخلاقی خاصی را برای زندگیش درست کرده است و آنچه را که فکر می کند درست است انجام می دهد. بناچار درستی فکر یکنفر با فکر نفر دیگر می تواند رد شود. چه می شود اگر بنظر من درست بیاید که چراغ قرمز ها را ندیده گرفته، از آنها عبور کنم؟ در اینصورت زندگی بسیاری را بخطر می اندازم. و یا اگر فکر کنم که دزدی از شما درست است در حالیکه شما فکر می کنید درست نیست. واضحا، ارزشهای مااز درست و غلط در تضاد هستند. اگر حقیقت مطلقی وجود ندارد و معیاری برای درست و غلط نیست که ما نسبت به آن مسئول باشیم، پس هیچوقت نمی توانیم از چیزی مطمئن باشیم. مردم آزاد می شوند که هر چه می خواهند بکنند – قتل، تجاوز، دزدی، دروغ، و عدالتی نخواهد بود، چون حتی کسی نمی تواند بگوید که اکثریت مردم حق دارند ارزشهایشان را به اقلیت مردم تحمیل کنند. دنیای بدون حقیقت مطلق دنیایی بسیار ترسناک است.
از نظر روحانی، این نوع نسبیت ابهام مذهبیی ایجاد می کند که نمی داند کدام مذهب درست است و چه راهی به رابطة صحیح با خدا می انجامد. بنابراین همة مذاهب دروغین خواهند بود، چون همة آنها بنوعی ادعا می کنند که زندگی بعد از مرگ حقیقتی مطلق است. امروزه کم نیستند مردمی که عقیده دارند دو مذهبی که ایدئولوژی کاملا متضاد دارند می توانند هر دو درست باشند. مردمی که به حقیقت مطلق عقیده ندارند، این تضادها را نادیده گرفته و نسبیتی را قبول می کنند که همه را تحمل کرده و تعلیم می دهد همة مذاهب مساوی هستند و همة راهها به بهشت می رسند. مردمی که این دید را باور می کنند، با حرارت زیاد با مسیحیتی که انجیل را بشارت می دهد اظهار مخالفت می کنند، یعنی با آن مسیحیتی که به اعتراف کتاب مقدس ایمان دارد. و آن اعتراف این است که عیسی "راه و راستی و حیات" ، تنها تظاهر حقیقت، و تنها راهیست که به بهشت می انجامد (انجیل یوحنا 14: 6).
تحمل، یک اصل اخلاقی و اساسی در جوامع پُست مُدرنیسِم است، یعنی تنها اصل مطلق، و بنابراین تنها تحمل نکردن عقاید دیگران شرارت است. برای آنها هر اعتقاد افراطی – بخصوص اعتقاد به حقیقت مطلق – بعنوان تحمل نکردن و بزرگترین گناه تلقی می شود. کسانی که حقیقت مطلق را رد می کنند اغلب می گویند هر کس می تواند به هر چه بخواهد ایمان داشته باشد در صورتیکه نخواهد اعتقادش را به دیگران تحمیل کند. اما این دید خودش دیدیست دربارة خوب و بد و کسانیکه این دید را دارند خودشان این دید را به دیگران تحمیل می کنند. آنها ایمان به معیاری اخلاقی را پایه ریزی می کنند و دیگران را وادار به قبول آن می نمایند، یعنی چیزی را که ادعا می کنند آنرا انجام می دهند، خودشان می شکنند – اینهم یک ضد و نقیض دیگر در باور آنهاست. خلاصه اینکه کسانیکه این اعتقاد را دارند نمی خواهند مسئول اعمالشان باشند. اگر حقیقت مطلق وجود داشته باشد، معیارهای مطلق درست و غلط هم وجود دارند و ما نسبت به آن معیارها مسئول هستیم. وقتیکه مردم حقیقت مطلق را رد می کنند در واقع این مسئولیت را رد می کنند.
انکار حقیقت مطلق / حقیقت جهانی و در بر گرفتن نسبیت فرهنگی که همراه آن می آید نتایج منطقی یک جامعه هستند که تئوری تکامل را بعنوان دلیل حیات برگزیده است. اگر تکامل طبیعی درست باشد، زندگی معنی ندارد، ما هدفی نداریم، و درست و غلط مطلقی نمی تواند وجود داشته باشد. آنوقت انسان آزاد است که هر طور که خوشش آمد زندگی کند و به هیچکس برای اعمالش جوابگو نخواهد بود. حال آنکه مهم نیست انسان گناهکار چقدر وجود خدا و حقیقت مطلق را انکار کند، او بهر حال روزی در مقابل خدا در داوری خواهد ایستاد. کتاب مقدس می گوید که "چونکه آنچه از خدا می توان شناخت در ایشان ظاهر است زیرا خدا آنرا برایشان ظاهر کرده است. زیرا که چیزهای نادیدة او یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم بوسیلة کارهای او فهمیده و دیده می شود تا ایشان را عذری نباشد. زیرا هر چند خدا را شناختند ولی او را چون خدا تمجید و شکر نکردند بلکه در خیالات خود باطل گردیده دل بیفهم ایشان تاریک گشت. ادعای حکمت می کردند و احمق گردیدند" (رومیان 1: 19-22).
آیا دلیل دیگری برای وجود حقیقت مطلق هست؟ بله، اول اینکه انسان وجدان دارد که چیزی در درونش می گوید دنیا باید بگونه ای ساخته شده باشد که چیزهایی درست و چیزهایی اشتباهند. وجدان ما را متقاعد می کند که ظلم، قحطی، تجاوز، درد، و شرارت اشتباهند و ما را متوجه می کند که محبت، بخشش، ترحم، و آرامش چیزهای مثبتی هستند که ما باید برای آنها کوشش کنیم. این در همة زمانها و در همة فرهنگها صدق می کند. کتاب مقدس نقش وجدان انسان را در رومیان 2: 14-16 توضیح می دهد: "زیرا که یونانیان و بربریان و حکما و جهلا را هم مدیونم. پس همچنین بقدر طاقت خود مستعدم که شما را نیز که در روم هستید بشارت دهم. زیرا که از انجیل مسیح عار ندارم چونکه قوت خداست برای نجات هر کس که ایمان آورد اول یهود و پس یونانی".
دلیل دیگر وجود حقیقت مطلق علم است. علم یعنی بدنبال دانش بودن، یادگیری آنچه ما می دانیم و خواهش برای دانش بیشتر. بنابراین، همة مطالعات علمی الزاما می توانند کشف و ثابت شوند. بدون حقایق مطلق، چه چیزی برای یادگیری می ماند؟ چطور کسی می تواند بداند که نتایج علمی حقیقت دارند؟ در حقیقت، قوانین علم بر اساس وجود حقیقت مطلق بدست می آیند.
سومین دلیل برای وجود حقیقت مطلق / حقیقت جهانی مذهب است. همة مذاهب دنیا سعی براین دارند که معنی و تعریفی از زندگی عرضه کنند. آنها از خواستة درونی انسانها بیرون می آید که مشتاق چیزی بیشتر از فقط موجود بودن هستند. انسانها از طریق مذهب بدنبال خدا می گردند، و به آینده، بخشش از گناهان، آرامش در طوفانها، و جواب عمیقترین سوالاتشان امیدوارند. مذهب واقعا دلیلی بر این است که انسان بیش از یک حیوان تکامل یافته است. و دلیلی بر یک مقصود و هدف از موجودیت ماست و همینطور وجود آفریننده ای که اشتیاق شناختن خود را در انسان گذاشته است. پس اگر حقیقتا آفریننده ای وجود دارد، او خود معیار حقیقت مطلق است، و برقراری حقیقت در اقتدار اوست.
خوشبختانه، چنین آفریننده ای وجود دارد، و او حقیقت خود را از طریق کلامش، یعنی از طریق کتاب مقدس به ما آشکار کرده است. شناخت حقیقت مطلق/حقیقت جهانی تنها از طریق رابطة شخصی با کسی امکان پذیر است که ادعا می کند حقیقت است - یعنی عیسی مسیح. عیسی مسیح ادعا کرد که تنها راه، تنها حقیقت، تنها حیات، و تنها راه به خداست (یوحنا 14: 6). این حقیقت که حقیقت مطلق وجود دارد، ما را بطرف این حقیقت راهنمایی می کند که خدایی حاکم وجود دارد که آسمان و زمین را آفریده و خود را به ما ظاهر کرده است تا ما او را شخصا از طریق پسرش عیسی مسیح بشناسیم. این همان حقیقت مطلق است.
آیا چنین چیزی بعنوان حقیقت مطلق / حقیقت جهانی وجود دارد؟
سوال: ده فرمان کدامند؟
جواب: ده فرمان ده قانون در کتاب مقدس هستند که خدا به ملت اسرائیل بعد از مدت کوتاهی از خروج از مصر داد. ده فرمان در واقع خلاصه ای از 613 فرمان در قوانین عهد عتیق است. اولین چهار فرمان در رابطه با خداست. آخرین شش فرمان در رابطه با رابطه با یکدیگر است. ده فرمان در کتاب خروج 20: 1-17 و تثنیه 5: 6-21 در کتاب مقدس به ثبت رسیده است.
1) "تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد" این فرمان مخالف پرستش هر خدایی بغیر از خدای حقیقیست و همة خدایان دیگر خدایان دروغین هستند.
2) "هیچگونه بتی بشکل حیوان یا پرنده یا ماهی برای خود درست نکن. دربرابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن، زیرا من که خداوند، خدای تو می باشم، خدای غیوری هستم و کسانی که با من دشمنی کنند مجازات می کنم. این مجازات شامل حال فرزندان آنها تا نسل سوم و چهارم نیز می گردد. اما بر کسانی که مرا دوست داشته باشند و دستورات مرا پیروی کنند، تا هزار پشت رحمت می کنم" این فرمان مخالف ساختن بت و ساختن نمادی دیدنی از خداست. ما نمی توانیم تصویری را خلق کنیم که خدا را بطور دقیق بتصویر در بیاورد. درست کردن بتی که نماد خدا باشد مثل پرستش خدایان دروغین است.
3) "از نام من که خداوند، خدای تو هستم سوء استفاده نکن. اگر نام مرا با بی احترامی به زبان بیاوری یا به آن قسم دروغ بخوری، تو را مجازات می کنم." این فرمان مخالف این است که اسم خدا را بیهوده ببریم. ما نباید اسم خدا را سبک کنیم. ما باید به اسم خدا احترام بگذاریم و بطرق مختلف اسم او را جلال دهیم.
4) "روز سبت را به یاد داشته باش و آن را مقدس بدار. در هفته شش روز کار کن، ولی در روز هفتم که سبت خداوند است هیچ کار نکن، نه خودت، نه پسرت، نه دخترت، نه غلامت، نه کنیزت، نه مهمانانت و نه چهارپایانت. چون خداوند در شش روز، آسمان و زمین و هر چه را که در آنهاست آفرید و روز هفتم دست از کار کشید. پس او روز سبت را مبارک خواند و آن را روز استراحت تعیین نمود." این فرمانیست که در مورد سبت (شنبه، آخرین روز هفته) بعنوان روز مخصوص خداوند است.
5) "پدر و مادرت را احترام کن تا در سرزمینی که خداوند، خدای تو به تو خواهد بخشید، عمر طولانی داشته باشی " این فرمانیست که همیشه باید با والدین با احترام رفتار کرد.
6) "قتل نکن" این فرمانیست مخالف قتل عمد انسانی دیگر.
7) "زنا نکن" این فرمانیست مخالف داشتن رابطة جنسی با کسی غیر از با همسر خود.
8) "دزدی نکن" این فرمانیست مخالف قصب کردن هر چیزیکه صاحب آن کس دیگریست.
9) "دروغ نگو" این فرمانیست که مخالف شهادت دادن به دروغ است. درواقع این فرمان برخلاف دروغگوییست.
10) "چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش. به فکر تصاحب غلام و کنیز، گاو و الاغ، و اموال همسایه ات نباش." این فرمانیست برخلاف طمع کردن به آنچیزی که مالک آن شخص دیگریست. طمع می تواند به شکستن یکی از فرمانهای بالا بینجامد، یعنی قتل، زنا، و دزدی. اگر انجام کاری اشتباه است، اشتیاق به انجام آن هم اشتباه است.
خیلی از مردم به اشتباه به ده فرمان بعنوان یک سری قانون نگاه می کنند که اگر آنها را دنبال کنند، بعد از مرگ ورود آنها را به بهشت تضمین می کند. بر عکس، منظور از ده فرمان این است که مردم متوجه شوند که نمی توانند قانون را کاملا رعایت کنند (رومیان 7: 7-11)، و در نتیجه به فیض و رحمت خدا نیاز دارند. برخلاف ادعای مرد ثروتمند جوان در متی 19: 16، هیچکس نمی تواند کاملا از ده فرمان اطاعت کند(جامعه 7: 20). ده فرمان نشان می دهد که ما همه گناه کرده ایم (رومیان 3: 23) و به رحمت و فیض خدا که تنها از طریق ایمان به عیسی مسیح امکان پذیر است نیاز مندیم.
ده فرمان کدامند؟
سوال: آیا خدا امروزه هم به مردم رویا می دهد؟ آیا مسیحیان باید انتظار داشته باشند که رویا جزئی از زندگی مسیحی آنها باشد؟
جواب: آیا خدا امروزه هم می تواند به مردم رویا بدهد؟ بله، آیا خدا امروزه هم به مردم رویا می دهد؟ احتمالا. آیا ما باید انتظار داشته باشیم رویا یک چیز روزمره برای ما باشد؟ نه. چنانکه در کتاب مقدس می گوید، خدا با مردم در خیلی از موارد بصورت رویا صحبت می کرد. نمونه های آن یوسف پسر یعقوب، یوسف شوهر مریم، سلیمان، اشعیا، حزقیال، دانیال، پطرس، و پولس بودند. یوئیل نبی بارش روح خدا را با رویاها پیشگویی کرد و این بوسیلة پطرس در اعمال رسولان باب 2 تایید شد. مهم است که بدانیم فرق بین خواب و رویا در این است که رویا در بیداری و خواب دیدن در حین خواب انجام می گیرد. بنظر می آید که خدا در خیلی از جاهای دنیا، بطور وسیعتری از خواب و رویا استفاده می کند. در جاهایی که پیغام انجیل نادر است و یا در دسترس نیست و یا کتاب مقدس در اختیار مردم نمی باشد، خدا پیغامش را مستقیما از طریق خواب و رویا به مردم می رساند. این کاملا با نمونه های کتاب مقدسی مطابقت دارد که خدا در دوران اولیة مسیحیت مرتبا از رویا برای آشکار کردن حقیقتش به مردم استفاده می کرد. اگر خدا اشتیاق داشته باشد پیغامش را با کسی در میان بگذارد، از هر وسیله ای که لازم بداند – مثل مبشر، فرشته، رویا، و یا خواب می تواند استفاده کند. البته، خدا قادر است در جاهایی هم که انجیل در دسترس است به مردم رویا بدهد. برای خدا محدودیتی در کارهایش نیست.
در عین حال، ما باید مواظب رویاها و تفسیر آنها باشیم. ما باید در نظر داشته باشیم که کتاب مقدس تمام شده است، و به ما هر چه لازم داریم بدانیم می گوید. حقیقت کلیدی این است که اگر خدا رویایی بدهد، آن رویا با کلامی که قبلا آنرا به ما آشکار کرده یعنی با کتاب مقدس در هماهنگی و توافق است. رویا هیچوقت نباید اقتدار مساوی و یا بالاتر از کلام خدا داشته باشد. کلام خدا اقتدار نهایی برای ایمان مسیحی و عمل کردن به آن است. اگر فکر می کنید رویایی دارید که خدا آنرا به شما داده، با دعا کلام خدا را بگردید و مطمئن شوید که آن رویا در هماهنگی با کلام خداست. بعد با دعا از خدا بخواهید به شما نشان دهد که در رابطه با آن رویا چه باید بکنید (یعقوب 1: 15). خدا رویایی نمی دهد که معنی آنرا آشکار نکند، بلکه مطمئن می شود که آن شخص آن رویا را درک کرده است (دانیال 8: 15-17).
آیا خدا امروزه هم به مردم رویا می دهد؟ آیا مسیحیان باید انتظار داشته باشند که رویا جزئی از زندگی مسیحی آنها باشد؟
سوال: آیا مسیحیان باید قوانین کشور را رعایت کنند؟
جواب: رومیان 13: 1-7 می گوید، "هر شخص مطیع قدرتهای برتر بشود زیرا که قدرتی جز از خدا نیست و آنهائیکه هست از جانب خدا مرتب شده است. حتی هر که با قدرت مقاومت نماید مقاومت با ترتیب خدا نموده باشد و هر که مقاومت کند حکم بر خود آوَرَد. زیرا از حکام عمل نیکو را خوفی نیست، بلکه عمل بد را پس اگر می خواهی که از آن قدرت ترسان نشوی نیکویی کن که از او تحسین خواهی یافت. زیرا خادم خداست برای تو بنیکویی لکن هرگاه بدی کنی بترس چونکه شمشیر را عبث بر نمیدارد زیرا او خادم خداست و با غضب انتقام از بدکاران می کشد. لهذا لازمست که مطیع او شوی نه بسبب غضب فقط بلکه بسبب ضمیر خود نیز. زیرا که به این سبب باج نیز می دهید چونکه خدام خدا و مواظب در همین امر هستید. پس حق هر کس را به او ادا کنید، باجرا به مستحق جزیه و ترس را به مستحق ترس و عزترا به مستحق عزت".
در این قسمت از کلام خدا واضح است که ما باید حکومتی را که خدا بر ما قرار داده است اطاعت کنیم. خدا حکومتها را آفرید تا در کشورها نظم وجود داشته باشد، بدکاران تنبیه شوند، و عدالت جاری گردد (تثنیه 9: 6، 1 قرنتیان 14: 33، رومیان 12: 8). ما باید در هر امری از خدا اطاعت کنیم – مالیات خود را بپردازیم، از قوانین اطاعت کنیم، و آنها را محترم داریم. اگر اینکار را نکنیم، یعنی به خدا بی احترامی کرده ایم، چون او کسی است که آن حکومت را برای ما مقرر کرده است. وقتی پولس رسول نامه به رومیان را می نوشت، زیر حکومت نِرو در رم بود، که احتمالا شریرترین امپراطور روم می بود. با این وجود پولس رسول به حکومت احترام می گذاشت. ما چطور می توانیم از این کمتر انجام دهیم؟
سوال بعدی این است "آیا وقتی هست که ما بتوانیم عمدا از قوانین کشور بی اطاعتی کنیم؟" جواب این سوال در اعمال رسولان 5: 27-29 دیده می شود، "و چون ایشان را به مجلس حاضر کرده بر پا بداشتند، رئیس کَهَنه از ایشان پرسیده گفت، مگر شما را قدغن بلیغ نفرمودم که بدین اسم تعلیم ندهید. همانا اورشلیم را بتعلیم خود پر ساخته اید و می خواهید خون این مرد را بگردن ما فرود آرید. پطرس و رسولان در جواب گفتند خدا را می باید بیشتر از انسان اطاعت نمود". از این قسمت واضح است که تا وقتیکه قانون کشور مغایر با قانون خدا نباشد، ما مسئول هستیم که آن قانون را اطاعت کنیم. اگر قانون کشور با قانون خدا مغایر شد، ما باید قانون کشور را کنار گذاشته، قانون خدا را اطاعت کنیم. بهرحال، حتی در آن صورت هم ما باید اقتدار حکومت را بر خود در نظر داشته باشیم. این نمونه را در زمانی می بینیم که وقتی پطرس و یوحنا شلاق خوردند، مبارزه نکردند، بلکه شادی کردند از اینکه برای اطاعت از خدا در زحمت افتاده بودند (اعمال رسولان 5: 40-42).
آیا مسیحیان باید قوانین کشور را رعایت کنند؟
سوال: چرا یهودیان و اعراب مسلمان از همدیگر متنفرند؟
جواب: اول اینکه، خیلی مهم است بدانیم که همة اعراب مسلمان نیستند، و همة مسلمانان عرب نیستند. در حالیکه بیشتر اعراب مسلمان هستند، خیلی از عربها هم غیر مسلمان می باشند. بعلاوه، در جاهایی مثل اندونزی و مالزی اعراب غیر مسلمان بیشتر از اعراب مسلمان هستند. دوم اینکه، خیلی مهم است بیاد داشته باشیم که همة اعراب از یهودیان متنفر نیستند، همة مسلمانان از یهودیان متنفر نیستند، و همة یهودیان از اعراب و از مسلمانان متنفر نیستند. ما باید مواظب باشیم که همه را با هم جمع بندی نکنیم. بهر حال، بطور کلی، اعراب و مسلمانان از یهودیان خوششان نمی آید و به آنها اعتماد ندارند و بر عکس.
اگر توضیحی کتاب مقدسی برای این دشمنی در کتاب مقدس باشد، بر می گردد به ابراهیم. یهودیان از نسل پسر ابراهیم، یعنی از نسل اسحاق هستند، در حالیکه اعراب از نسل پسر دیگر ابراهیم، یعنی از نسل اسمائیل میباشند. از آنجایی که اسمائیل پسر کنیز بود (پیدایش 16: 1-16) و اسحاق پسر وعده که برکات ابراهیم را وارث می شد (پیدایش 21: 1-3)، پس تعجبی ندارد که بین این دو پسر دشمنی باشد. در نتیجه اسمائیل اسحاق را مسخره می کرد (پیدایش 21: 9)، سارا با ابراهیم صحبت کرد که هاجر و اسمائیل را از خانه بیرون کند (پیدایش 21: 11-21). احتمالا این مطلب باعث تلخی بیشتری در قلب اسمائیل نسبت به اسحاق شد. یک فرشته به هاجر نبوت کرد که اسمائیل "و فرشتة خداوند ویرا گفت اینک حامله هستی و پسری خواهی زائید و او را اسمعیل نام خواهی نهاد زیرا خداوند تظلم ترا شنیده است. و او مردی وحشی خواهد بود دست وی بضد هر کس و دست هر کس بضد او و پیش روی همة برادران خود ساکن خواهد بود" (پیدایش 16: 11-12).
مذهب اسلام، که خیلی از اعراب آنرا پذیرفته اند، این دشمنی را عمیق تر کرده است. قرآن دستورات ضد و نقیضی در رابطه با یهودیان دارد. در جایی مسلمانان را تشویق می کند که با یهودیان مثل برادر رفتار کنند و در جایی دیگر به آنها فرمان می دهد که به یهودیانی که از مسلمان شدن خودداری می کنند، حمله کنند. در قرآن دربارة پسر ی که خدا به ابراهیم وعده داد هم ضد و نقیض وجود دارد. کتاب مقدس یهودیان می گوید که این پسر اسحاق بود. قرآن می گوید اسمائیل بود. قرآن تعلیم می دهد این اسمائیل بود که ابراهیم به قربانگاه برد، نه اسحاق (برخلاف پیدایش باب 22). این بحث که کدامیک از آندو فرزند وعده بودند تا به امروز باعث دشمنی بین این دو قوم شده است.
بهر حال، ریشة قدیمی این تلخی بین عربها و یهودیان نمی تواند تمام دلیل دشمنی امروزه بین آنها باشد. در واقع، برای هزاران سال تاریخ خاور میانه، یهودیان و اعراب در صلحی نسبی و بدون دشمنی با یکدیگر زیستند. دلیل اولیة این دشمنی جدید دلیلی جدید است. بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی سازمان ملل قسمتی از زمینهای اسرائیل را به یهودیان داد، در آن زمان و در آن سرزمین اعراب زندگی می کردند (فلسطینیان). بیشتر اعراب بر علیه یهودیانی بودند که آن زمین را اشغال کردند. اقوام عرب با هم متحد شدند و به اسرائیل حمله کردند که آنها را از آن سرزمین بیرون کنند، ولی شکست خوردند. از آنوقت ببعد، دشمنی زیادی بین اسرائیل و همسایه های عربش بوده است. اسرائیل قسمت کوچکی است که با ملتهای بسیار بزرگتری از اعراب مثل اردن، سوریه، عربستان صعودی، عراق، و مصر احاطه شده است. دید مااین است که از نظر کتاب مقدس، اسرائیل حق دارد بعنوان یک ملت در سرزمین خودش که خدا آنرا به نسل یعقوب، یعنی نوادگان ابراهیم داد زندگی کنند. در عین حال ما شدیدا باور داریم که اسرائیل باید بدنبال صلح بوده، و به همسایگان عربش احترام بگذارد. مزمور 122: 6 می گوید، "برای سلامتی اورشلیم مسئلت کنید. آنانیکه ترا دوست می دارند خجسته حال خواهند شد".
چرا یهودیان و اعراب مسلمان از همدیگر متنفرند؟
سوال: آیا حیوانات به بهشت میروند؟ آیا حیوانات هم روح دارند؟
جواب: کتاب مقدس هیچ تعلیم خاصی مبنی بر اینکه آیا حیوانات دارای "روح" هستند ویا اینکه به بهشت میروند، ندارد. با این وجود، استفاده از چند اصول کلی کتاب مقدسی میتواند تا حدودی موضوع را روشن تر کند. کتاب مقدس روشن کرده است که در انسان (پیدایش 2: 7) و در حیوانات (پیدایش 1: 30 ؛ 6: 17 ؛ 7: 15 و22 ) روح حیات دمیده شده است. مهمترین تفاوت بین انسان و حیوان در این است که انسان به صورت خداوند و در شباهت او آفریده شده است (پیدایش 1: 26- 27). اما حیوانات به صورت خدا خلق نشدهاند. آفریده شدن به صورت خدا به این معناست که بشر مثل خداوند است، یعنی مانند خدا یک موجود روحانی بوده، دارای فکر، احساسات و اراده میباشد؛ او صاحب صورت و منظری است که بعد از مرگ هم ادامه خواهد داشت. به همین خاطر اگرهم حیوانات دارای روح یا جنبهای معنوی باشند، "کیفیت" آن متفاوت و ناچیز است. احتمالاً این تفاوت به این معناست که روح آنان بعد از مرگ باقی نخواهد ماند.
مسئله دیگری که در این سئوال مورد توجه قرار میگیرد این است که خداوند حیوانات را به عنوان بخشی از فرایند آفرینش خلق نمود. خداوند حیوانات زمین را آفرید و دید که نیکوست (پیدایش 1: 25). و دلیلی وجود ندارد که حیوانات نتوانند در زمین جدید حضور داشته باشند (مکاشفه 21: 1). پس به طور قطع حیوانات در جشن هزار ساله ملکوت خواهند بود (اشعیا 11: 6 ؛ 65: 25). اما غیر ممکن است که دقیقاً بگوییم این حیوانات همان حیوانات اهلی ما برروی زمین هستند . میدانیم که خداوند عادل است. بنابراین زمانیکه به بهشت برویم، با تصمیم او در این مورد، هر چه که باشد، موافقت کامل خواهیم داشت.
آیا حیوانات به بهشت میروند؟ آیا حیوانات هم روح دارند؟
سوال: آیا کتاب مقدس مرگ حواریون را ثبت کرده است؟ هر یک از حواریون چگونه مردند؟
جواب: تنها حواری که مرگش در کتاب مقدس ثبت شده است، یعقوب می باشد (اعمال رسولان 12: 2). پادشاه هیرودیس یعقوب را با شمشیر کشت، احتمالا سر او را با شمشیر زد. نوع مرگ حواریون دیگر از طریق کلیسا منتشر شد، ما در اینباره نباید خیلی روی مراجع دیگر حساب کنیم. در کلیسا شایعترین مطلب در رابطه با مرگ پطرس رسول این است که او در رُم بر روی صلیبی بشکل ضربدر و وارونه مصلوب شد و این انجام نبوتی بود که مسیح پیشگویی کرده بود (یوحنا 21: 18). در مورد مرگ دیگر حواریون مطالب زیر مرسوم است:
متی در اتیوپی شهید شد. او بوسیلة زخم شمشیر مرد. یوحنا در دوران شکنجة مسیحیان در رُم در یک دیگ پر از روغن در حال جوش انداخته شد و با شهادت مواجه گردید، اما بطور معجزه آسایی از مرگ نجات یافت. یوحنا بعدا به زندانی با اعمال شاقه در معدن و در جزیره ای بنام پَطمُس تبعید شد. او کتاب نبوتی خود را بنام مکاشفه در پطمس نوشت. یوحنای رسول بعدها آزاد شد و به جایی که ترکیة امروزه است برگشت. او در پیری جانسپرد و تنها حواری بود که در آرامش مرد.
یعقوب برادر عیسی (رسما جزو حواریون نبود)، رهبر کلیسای در اورشلیم بود و وقتیکه از انکار کردن ایمانش به مسیح خودداری کرد، او را از بالای جنوب شرقی معبد (از بیش از سی متر ارتفاع) به پایین انداختند. وقتی فهمیدند که او از افتادن از این ارتفاع جان سالم بدر برده است، دشمنانش یعقوب را آنقدر با چماق زدند تا مرد. احتمال می دهند که این محل همان محلی از معبد باشد که شیطان مسیح را وقتیکه او را در بیابان تجربه می کرد به آنجا برد.
برتولما، معروف به نتنائیل، مبشری در آسیا بود. او در ترکیة امروزی به مردم در مورد مسیح موعظه می کرد. او را برای موعظه هایش در ارمنستان با شلاق زدن و پوست کندن بشهادت رساندند. اندریاس در یونان بر روی صلیبی بشکل ضربدر مصلوب شد. او بعد از اینکه بوسیلة هفت سرباز بشدت شلاق خورد، بدنش را با طناب به صلیب بستند تا دوران دردش بیشتر شود. پیروان او می گفتند وقتیکه او را بطرف صلیب می بردند، با این کلمات صلیب را استقبال کرد و گفت: مدتهاست که انتظار و اشتیاق این ساعت خوش را دارم. بله، همیشه صلیب برای مصلوب کردن مسیحیان بکار رفته است. اندریاس به موعظه اش به کسانی که او را مصلوب کردند ادامه داد تا اینکه بعد از دو روز بر روی صلیب جان داد. توماس در یکی از سفرهای بشارتی اش که برای بنای کلیساها به هندوستان رفته بود، نیزه خورد. متیاس، حواری که انتخاب شد تا جای یهودای اسخریوطی خائن را بگیرد، سنگسار شد و بعد گردن او را زدند. پولس رسول شکنجه شد و بعد امپراطور نِرو شریر، گردن او را در رُم در سال 67 میلادی زد. دربارة حواریون دیگر هم چیزهایی گفته می شود، اما مدارک تاریخی برای آنها موجود نیست.
زیاد مهم نیست که حواریون چطور مردند. آنچه مهم است این حقیقت است که همة آنها حاضر بودند برای ایمانشان بمیرند. اگر عیسی قیام نکرده بود، شاگردان این را می دانستند. هیچکس حاضر نیست برای یک دروغ بمیرد. این حقیقت که همة حواریون حاضر بودند مرگ وحشتناکی را قبول کرده، از انکار کردن ایمانشان خودداری کنند، دلیل بزرگیست بر اینکه آنها حقیقتا شاهد قیام عیسی مسیح بودند.
آیا کتاب مقدس مرگ حواریون را ثبت کرده است؟ هر یک از حواریون چگونه مردند؟
سوال: چرا خدا قوم اسرائیل را برگزید تا قوم او خوانده شوند؟
جواب: در مورد ملت اسرائیل، در تثنیه 7: 7-9 کلام خدا به ما می گوید، "خداوند دل خود را با شما نبست و شما را برنگزید از این سبب که از سائر قومها کثیرتر بودید زیرا که شما از همة قومها قلیلتر بودید. لیکن از اینجهة که خداوند شما را دوست می داشت و می خواست قسم خود را که برای پدران شما خورده بود بجا آورد پس خداوند شما را با دست قوی بیرون آورد و از خانة بندگی از دست فرعون پادشاه مصر فدیه داد".
خدا ملت اسرائیل را انتخاب کرد تا از آن قوم، عیسی مسیح بدنیا بیاید – یعنی نجات دهنده از گناه و مرگ (یوحنا 3: 16). بعد از اینکه آدم و حوا در گناه افتادند (پیدایش 3)، خدا وعدة آمدن مسیح را داد. بعد خدا تایید کرد که مسیح از نسل ابراهیم، اسحاق، و یعقوب بدنیا می آید (پیدایش 12: 1-3). عیسی مسیح دلیل اصلی خدا برای انتخاب او بود که قوم اسرائیل را قوم خود خواند. خدا احتیاج نداشت که قوم خاصی داشته باشد، اما او این روش را انتخاب کرد. عیسی باید از یک قومی به این جهان می آمد، و خدا قوم اسرائیل را برای اینکار انتخاب کرد.
بهر حال، دلیل خدا برای انتخاب ملت اسرائیل تنها برای آمدن مسیح نبود. اشتیاق خدا برای قوم اسرائیل این بود که آنها بروند و به دیگران هم درمورد او بگویند. قوم اسرائیل قرار بود ملتی از کاهنان، انبیا، و مبشرین برای همة دنیا باشند. نظر خدا این بود که قوم اسرائیل قوم مجزایی باشند، ملتی که دیگران را بطرف خدا و وعدة او یعنی وعدة تامین یک نجات دهنده و فدیه دهنده ای که مسیح است هدایت کنند. قوم اسرائیل در بیشتر قسمتهای این وظیفه شکست خوردند. بهر حال منظور اصلی خداوند برای قوم اسرائیل که راهی برای آمدن مسیح یه این دنیا بود، بتمام و کمال در شخص عیسی مسیح انجام شد.
چرا خدا قوم اسرائیل را برگزید تا قوم او خوانده شوند؟
سوال: آیا کتاب مقدس برده داری را تایید می کند؟
جواب: مردم معمولا به برده داری بعنوان مشکلی در گذشته نگاه کنند. اما تخمین زده شده است که امروزه بیش از دوازده میلیون برده بطرق مختلف کار اجباری، مبادلة جنسی، ملک شخصی، و غیره در دنیا وجود دارند. امروزه پیروان عیسی مسیح بعنوان کسانی که از اسارت گناه آزاد شده اند، باید پیشرو مبارزه با بردگی باشند. در واقع چرا بنظر می آید که کتاب مقدس برده داری را حمایت می کند؟
کتاب مقدس بطور مخصوص برده داری را محکوم نمی کند. کتاب مقدس می گوید که چطور باید با بردگان رفتار کرد (تثنیه 15: 12-15، افسسیان 6: 9، کولسیان 4: 1)، اما آنرا بطور کلی غیر قانونی نمی خواند. خیلی ها به این مطلب اینطور نگاه می کنند که کتاب مقدس همه نوع بردگی را تایید می کند. چیزیکه آنها متوجه نیستند این است که برده داری در زمان کتاب مقدس با برده داری در چند قرن گذشته بسیار متفاوت بوده است. برده داری در زمان کتاب مقدس فقط منحصر به نژاد نبود و مردم بخاطر ملیت و یا رنگ پوستشان به بردگی گرفته نمی شدند. در زمان کتاب مقدس، برده داری بیشتر نشانة یک موقعیت اجتماعی بود. مردم وقتی بدهکار بودند و نمی توانستند بدهی خود را بپردازند و خانواده شان را تامین کنند، خودشان را برای بردگی می فروختند. در زمان عهد جدید گاهی دکترها، وکیل ها، و حتی سیاستمداران بردة کس دیگری بودند. در واقع بعضی از مردم انتخاب می کردند که برده باشند تا احتیاجاتشان بوسیلة اربابشان تامین شود.
برده داری در چند قرن اخیر منحصرا براساس رنگ پوست بوده است. در ایالات متحدة آمریکا، خیلی از سیاه پوستان بخاطر ملیتشان برده بحساب می آمدند و خیلی از کسانی که برده داشتند واقعا باور داشتند که سیاه پوستان بخاطر رنگ پوستشان از درجة پایین تری برخوردارند. کتاب مقدس مطمئنا برده داری نژادی را محکوم می کند. به تجربة یهودیان بعنوان برده در مصر توجه کنید. عبرانیان با انتخاب خود برده نبودند، بلکه بعلت نژادشان برده بودند (خروج 13: 14). بلاهایی را که خدا بر مصر آورد نشان می دهد که او دربارة برده داری نژادی چه نظری دارد (خروج 7-11). بنابراین، بله، کتاب مقدس بعضی از انواع برده داری را محکوم می کند. در عین حال، بنظر می آید که کتاب مقدس انواع دیگر را اجازه می دهد. موضوع کلیدی این است که برده داری که کتاب مقدس جازه می دهد بهیچ وجه شباهتی به برده داری نژادی نیست که در چند قرن اخیر مثل بلایی دنیا را فرا گرفته است.
بعلاوه، خدا هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید آدم دزدی را منع می کند که نمونة آن در آفریقا در قرن 19 اتفاق افتاد. آفریقاییها با برده فروشان محاصره شده بودند و به دلالان برده فروخته می شدند تا به دنیایی جدید برای کشاورزی برده شوند. در واقع، جریمة چنین جرمی در قانون موسی مرگ بود "و هر که آدمی را بدزدد و او را بفروشد یا در دستش یافت شود هر آینه کشته شود" (خروج 21: 16). به همین شکل در عهد جدید، دلالان برده در بین کسانی شمرده شده اند که "بی خدا و گناهکار" هستند و در همان رده ای هستند که پدر و مادر خود را می کشند،و قاتل، زنا کار ، متغلب، فاسد و دروغگو هستند (1 تیموتاوس 1: 8-10).
نکتة اساسی دیگر اینکه هدف کتاب مقدس این است که راه نجات را نشان دهد، نه اینکه جامعه را محکوم کند. کتاب مقدس اغلب مسائل را از درون به بیرون عوض می کند. اگر کسی محبت، و فیض و رحمت خدا را با دریافت نجات تجربه کرده باشد، خدا روح او را عوض می کند تا افکار و اعمال او عوض شود. کسی که واقعا هدیة خدا را تجربه کرده و آزادی از گناه را چشیده است در عوض او هم با دیگران توام با فیض رفتار می کند. این تجویز کتاب مقدس برای خاتمة بیماری برده داری است.
آیا کتاب مقدس برده داری را تایید می کند؟
سوال: دید مسیحی درمورد پیشگو چیست؟
جواب: کتاب مقدس شدیدا احضار ارواح، فالگیری و پیشگویی را منع می کند (لاویان 20: 27، تثنیه 18: 10-13). فالگیری، ستاره شناسی، پیشگویی، و کف بینی همه در این محدوده حساب می شوند. امکان وجود این کارها نشان می دهد که خدایان، فرشتگان و روحهای مرده گان قادرند با ما صحبت کرده، ما را نصیحت و راهنمایی کنند. این "خدایان "و "ارواح" فرشتگان شریر هستند (2 قرنتیان 11: 14-15). کتاب مقدس به ما دلیلی نمی دهد که روحهای عزیزان ما که مرده اند می توانند با ما تماس بگیرند. اگر آنها ایماندار بودند، در بهشت هستند و از این جای عجیب و عالی و از مشارکت با خدای محبت لذت می برند. و اگر بی ایمان نبودند، بخاطر رد کردن محبت خدا و سرکشی بر علیه او، در جهنم و در عذاب بی پایان هستند.
پس اگر عزیزان ما نمی توانند با ما تماس بگیرند، کسانی که احضار ارواح و پیشگویی می کنند این اطلاعات دقیق را از کجا می آورند؟ خیلی از مواقع این پیشگوها شارلاتان هستند. ثابت شده است که پیشگوها می توانند اطلاعات زیادی را از راههای معمولی بدست آورند. گاهی با استفاده از شماره تلفنی که روی تلفنشان نشان می دهد و یا از طریق جستجو در اینترنت، یک پیشگو می تواند اسم، آدرس، تاریخ تولد، تاریخ ازدواج، و اعضای خانوادة شخص را پیدا کند. بهر حال این غیر قابل انکار است که پیشگوها گاهی چیزهایی را می دانند که دانستن آنها برای آنها ممکن نیست. آنها این اطلاعات را از کجا می گیرند؟ جواب این است که از شیطان و فرشتگان شریر این اطلاعات را بدست می آورند. "جای تعجب نیست که وقتی شیطان بعنوان فرشتة نور خود را ظاهر می کند، خادمان او هم خود را بشکل خادمان عدالت ظاهر کنند. عاقبت آنها نتیجة اعمالشان است." (2 قرنتیان 11: 14-15). اعمال رسولان 16: 16-18 در مورد یک پیشگو صحبت می کند که می توانست آینده را پیشگویی کند تا اینکه پولس رسول او را نهیب داد و روح بد از او خارج شد.
شیطان وانمود می کند که مهربان و کمک کننده است. او خود را خوب نشان می دهد. شیطان و فرشتگان شریر به پیشگویان اطلاعاتی در مورد شخص می دهند تا آن شخص را با روحهای شریر در تماس قرار بدهند، چیزی که خدا آنرا منع کرده است. این در وحلة اول بنظر خیلی بی ضرر می آید، اما با اینکار شخص خیلی زود خود را معتاد به پیشگوها می بیند و به شیطان اجازة کنترل زندگیش را داده و زندگی خود را نابود می کند. پطرس هشدار داد که "هوشیار و بیدار باشید زیرا که دشمن شما ابلیس مانند شیر غران گردش می کند و کسیرا می طلبد تا ببلعد" (1 پطرس 5: 8). در بعضی موارد، پیشگوها خودشان هم فریب خورده هستند و نمی دانند که از کجا این اطلاعات را دریافت می کنند. بهر صورت و با هر منشایی، هیچ چیزی که مربوط به احضار ارواح، جادوگری، و یا پیشگویی با ستاره شناسی و غیره باشد، راه خدایی نیست. خدا از ما می خواهد که چگونه ارادة او را در زندگیمان تشخیص دهیم؟ نقشة خدا ساده است، اما در عین حال باقدرت و موثر می باشد. کلام خدا را مطالعه کنید (2 تیموتاووس 3: 16 -17) و برای حکمت دعا کنید (یعقوب 1: 5).
دید مسیحی درمورد پیشگو چیست؟
سوال: تعبیر خواب مسیحی؟ آیا خوابهای ما از خدا هستند؟
جواب: این سایت خدمت تفسیر خوابهای مسیحی را ندارد. ما خواب تعبیر نمی کنیم. ما شدیدا اعتقاد داریم که خواب مردم و تفسیر آن چیزیست بین آنها و خدا. آیا خدا هنوز از طریق خواب صحبت می کند؟ در کلام خدا می بینیم که او بارها با مردم در خواب صحبت کرد. نمونه های آن کسانی هستند مثل یوسف، پسر یعقوب (پیدایش 37: 5-10)، یوسف، شوهر مریم (متی 2 : 12-14)، سلیمان (1 پادشاهان 3: 5-15)، و بعضی دیگر (دانیال 2: 1، 7: 1، متی 27: 19). همینطور نبوتی از یوئیل نبی هست (یوئیل 2: 28)، که پطرس رسول در اعمال رسولان 2: 17 به آن و به استفادة خدا از خواب اشاره می کند. پس جواب ساده به این سوال بله است، خدا می تواند از طریق خواب صحبت کند و او اینکار را انجام می دهد.
امروزه ما این حقیقت را بنوعی دیگر استفاده می کنیم. ما باید بیاد داشته باشیم که کتاب مقدس تمام شده و کامل است. کتاب مقدس آنچه را که ما از امروز و تا ابدالاباد نیاز داریم بدانیم به ما می گوید. معنی این حرف این نیست که خدا معجزه انجام نمی دهد و یا امروزه از طریق خواب صحبت با ما نمی کند، اما هر چه خدا می گوید، چه از طریق خواب، رویا، الهام، و یا "صدای آهسته"، با آنچه خدا در کلامش با ما در میان گذاشته است در هماهنگی می باشد. اقتدار خوابها را نمی توان بالاتر از اقتدار کلام خدا گذاشت.
اگر شما خوابی دیده اید و احساس می کنید که شاید خدا آنرا به شما داده است، با دعا کلام خدا را بررسی کنید و مطمئن شوید که خوابتان در توافق با کلام خداست. اگر چنین است، با دعا به آنچه خدا، در رابطه با دادن آن خواب، از شما خواسته است جواب مثبت دهید (یعقوب 1: 5). در کلام خدا، هروقت کسی خوابی از طرف خدا می دید، خدا خودش معنی آن خواب را چه مستقیما به خود شخص و یا از طریق یک فرشته و یا از طریق یک پیام آور (پیدایش 40: 5-11، دانیال 2: 45، 4: 19) نشان می داد. وقتی خدا با ما صحبت می کند، مطمئن می شود که پیغامش بطور واضح درک شده است.
تعبیر خواب مسیحی؟ آیا خوابهای ما از خدا هستند؟
سوال: آیا چیزی بعنوان آدمهای فضایی یا یو اِف اُ وجود دارد؟
جواب: اول از همه، بگذارید آدمهای فضایی را شرح دهیم یعنی آنها موجوداتی هستند که می توانند تصمیم های اخلاقی بگیرند، هوشمندند، و احساسات و اراده دارند. بعد، چند حقیقت اخلاقی هم در اینباره وجود دارد:
1) انسان تا بحال تقریبا به تمام سیاره های منظومة شمسی سفینة فضایی فرستاده است. بعد از مشاهدة این سیاره ها، احتمال وجود حیات را در همة آنها بجز در مریخ و احتمالا در یک کرة دور مشتری رد کرده است.
2) در سال 1976، آمریکا دو لاندر به مریخ فرستاد. هر یک وسایلی داشتند که می توانستند در شن و ماسة مریخ فرو رفته آنرا برای وجود علائم حیاتی تجزیه و تحلیل نمایند. آنها هیچ اثری از حیات پیدا نکردند، بر عکس اگر این تجزیه و تحلیل را بر روی بی ثمرترین خاک کویر و یا منجمدترین خاک قطب جنوب بر روی زمین انجام می دادند لااقل حیات میکروسکوپی پیدا می کردند. در سال 1997، آمریکا راه یابی به سطح مریخ فرستاد. این دستگاه آزمایشات زیادی بر روی نمونه های بیشتری از مریخ انجام داد. آن هم هیچ اثری از حیات نیافت. از آن زمان به بعد، چندین سفر دیگر به مریخ انجام شده است که نتیجة همة آنها یکسان بوده اند.
3. فضانوردان مرتبا سیاره ای جدید در منظومه های دوردست پیدا می کنند. بعضی می گویند که وجود تعداد زیاد سیارات ثابت می کند که باید در جایی دیگر از کهکشان حیات وجود داشته باشد. حقیقت این است که تا بحال ثابت نشده است که در هیچیک از اینها علامتی از حیات باشد. مسافت زیاد بین زمین و این سیارات قضاوت دربارة اینکه آیا در این سیارات امکان وجود حیات هست یا نه غیر ممکن می سازد. دانستن اینکه در کرات منظومة شمسی فقط در زمین حیات وجود دارد، پیروان تئوری تکامل را بر این وا می دارد که این حیات را در کرة دیگری از منظومة شمسی هم ثابت کنند تا نشان بدهد که حیات تکامل می یابد. کرات زیاد دیگری در کهکشان وجود دارند، اما مطمئنا ما دربارة آنها آنقدر نمی دانیم که بتوانیم وجود حیات را در آنها تایید کنیم.
کتاب مقدس در اینباره چه می گوید؟ زمین و انسان در خلقت خدا منحصر بفرد هستند. پیدایش باب یک به ما یاد می دهد که خدا زمین را حتی قبل از اینکه خورشید و ماه و ستارگان را بیافریند، خلق کرد. اعمال رسولان 17: 24، 26 می گوید که "خدایی که جهان و آنچه در آنست آفرید چونکه او مالک آسمان و زمین است در هیکلهای ساخته شده بدستها ساکن نمی باشد. و هر امت انسانرا از یک خون ساخت تا بر تمامی روی زمین مسکن گیرند و زمانهای معین و حدود مسکنهای ایشانرا مقرر فرمود".
در ابتدا، انسان بدون گناه بود و همه چیز در دنیا "بسیار نیکو" بود (پیدایش 1: 31). وقتی اولین انسان گناه کرد (پیدایش 3)، نتیجة آن انواع و اقسام مشکلات بود، منجمله بیماری و مرگ. باوجودیکه حیوانات در حضور خدا گناهی ندارند (آنها موجوداتی با استانداردهای اخلاقی نیستند)، اما آنها هم به درد و مرگ دچار می شوند (رومیان 8: 19-22). عیسی مسیح مرد تا تنبیهی را که ما بخاطر گناهانمان لایق آن بودیم از ما بردارد. وقتی او برگردد، لعنتی را که از زمان آدم وجود داشته است بر می دارد (مکاشفه 21-22). توجه کنید که رومیان 8: 19-22 می گوید که همة موجودات بی صبرانه منتظر آن زمان هستند. خیلی مهم است که توجه داشته باشیم مسیح آمد تا جانش را برای انسان بدهد و او فقط یکبار جانش را داد (عبرانیان 7: 27، 9: 26-28، 10: 10).
اگر همة خلقت الان زیر لعنت زجر می کشند، هر نوع حیاتی هم اگر در خارج از زمین باشد در زجر است. برای مثال، اگر موجوداتی با استانداردهای اخلاقی در سیارات دیگر وجود داشته باشند، آنها هم زجر می کشند، و اگر الان زجر نکشند، قطعا وقتیکه همه چیز با صدایی عظیم نابود می شوند و همة عناصر با حرارت زیاد ذوب میگردند، زجر خواهند کشید (2 پطرس 3: 10). اگر آنها هرگز گناه نکرده باشند، آنوقت خدا عادل نیست که آنها را تنبیه می کند. اما اگر آنها گناه کرده اند و مسیح فقط یکبار مرد (که اینکار بر روی زمین انجام گرفت)، پس در گناه خود می مانند، که اینهم برخلاف شخصیت خداست (2 پطرس 3: 9). این برای ما یک ضد و نقیض حل نشده باقی می گذارد – مگر اینکه موجودات دیگری با استانداردهای اخلاقی در جایی خارج از زمین وجود نداشته باشند.
درمورد وجود موجودات بدون معیارهای اخلاقی و یا بدون دانش علمی در خارج از زمین چطور؟ آیا جلبک ها و یا سگ و گربه ها در کرات دیگر یافت می شوند؟ تصور کنیم که اینطور باشد، و این با اصول کتاب مقدس تناقضی نداشته باشد، آنوقت این سوال پیش می آید که از آنجائیکه تمام خلقت در درد است، منظور خدا از آفرینش موجوداتی بدون معیارهای اخلاقی و علم و دانش در جایی از کهکشان و دور از زمین که درد می کشند چه بوده است؟
در نتیجه، کتاب مقدس به ما دلیلی برای قبول اینکه در جایی از کهکشان حیات موجود باشد، نمی دهد. در واقع، کتاب مقدس به ما چندین دلیل کلیدی می دهد که چرا اینطور نیست. بله، چیزهای عجیب و غیر قابل توضیح اتفاق می افتند. اما دلیلی وجود ندارد که آنها را به آدمهای فضایی نسبت بدهیم. اگر دلیلی قابل تشخیص برای این وقایع وجود دارند، احتمالا دلایل روحانی هستند، و به احتمال قوی منشا شیطانی دارند.
آیا چیزی بعنوان آدمهای فضایی یا یو اِف اُ وجود دارد؟